میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

سفر شمال

سلام به فرشته کوچولوی خونه ما    چهارشنبه شب مامان اشرف از پیشه ما رفت و ما اولین شبه سه نفری مون رو سپری کردیم از یه طرف جای مامانم خیلی خالی بود از یه طرف حسه مسولیته سنگین و حساس که دیگه باید خودم به تنهایی قبولش کنم و یه حسه خوشحالی که دیگه زندگی سه نفری مون شرع شد . پنج شنبه صبح تصمیم گرفتیم راهیه بابلسر بشیم تا به ویلای مامان و بابای بابا جونی بریم تا بابایی هم این روزهای آخر رو کناره حانوادش باشه ساعته نه صبح بیدار شدیم اما تا تونستیم راه بیفتیم ساعته یک بود دلت نمی خواست یک لحظه از بغله من پایین بیای و من هیچ کاری نمی تونستم بکنم و بابایی مجبور شد همه کارها رو بکنه بد هم نبود چون همیش...
24 مهر 1390

اولین خنده

قند و عسلمممممممممممممممممممممممم امروز برای اولین بار تو به من خندیدی اینقدر ذوق زده ام که نگو دیگه کاملا منو می شناسی امروز داشتم جا تو عوض می کردم و باهات حرف می زدم که تو هم برام دست و پاتو تکون می ذادی و لباتو غنچه می کردی که باهام حرف بزنی که گهگاهی هم صداهایی از خودت در می اوردی که دیدم داری بهم می خندی اول فکر کردم که از اون خنده های که نوزاد ها  می کنن که دهن شون رو  باز می کنن  اما دیدم نه واقعیه بابایی رو صدا زدم اونم دید آره واقعان داری به من می خندی میکاییله من تو بیست و نه روزگی به روی مامانش خندید و اونو ذوق مرگ کرذ . ...
22 مهر 1390
1